گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

یک ماه گذشته

سلام عسل من ، ماه من الان حدود یک ماهه که برات ننوشتم ، حالا میخوام به طور خلاصه اتفاقاتی که در این یک ماه افتاد برات بنویسم : مهم تر از همه اینکه دیگه به طور کامل بدون کمک میشینی ، البته یه وقتایی بس که خودتو میکشی تا بتونی چیزایی که اطرافته رو برداری می افتی .خیلی سعی میکنی سینه خیز بری ولی نمیتونی .دیگه اینکه بهتر یاد گرفتی که دست بزنی و وقتی برات میخونم دست دست تو با سرعت شروع میکنی به دست زدن .، بعضی وقتا حرص میکنی ، در این مواقع دستاتو مشت میکنی و فشار میدی و جیغ میزنی .الهی فدای اون دستای کوچولوت بشم من . در گوشواره گم کردن هم که ماشاا... استادی . دومین گوشواره رو هم گم کردی . البته فدای سرت عزیزم ٢٥ مرداد تولد من ( مامان گ...
17 شهريور 1391

بای بای کردن و دست زدن

سلام یکی یه دونه من امروز صبح که بابایی داشت میرفت سر کار باهات باهات بای بای کرد و تو هم دست چپتو بالا آوردی و باهاش بای بای کردی .الهی قربون اون دستای کوچولوت برم که هنوز نمیتونی درست کنترلشون کنی.ولی برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . از دو روز پیش هم یاد گرفتی وقتی برات میخونم دست دست ، دستاتو میاری به هم میزنی ولی نمیتونی ادامه بدی (به علت همون عدم کنترل)الهی فدات بشم شیرین من . برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . تازه یه کار دیگه هم میکنی : با پاهات هم میرقصی . الهی دورت بگردم دست کوچولو پاکوچولو من راستی امروز به سوپت جعفری اضافه کردم ، حالا سوپت تشکیل شده از گوشت ، برنج ، هویج ، جعفری و کره الان هم بابایی...
22 مرداد 1391

بدون عنوان

 سلام عزیزم ، سلام گل ناز من  خیلی وقته که میخوام بیام برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شه .اخه هر روز زندگی تو تازگی خاصی داره . با اینکه خیلی زود غلت زدنو یاد گرفتی ولی تا حالا زیاد حوصله غلت زدن نداشتی ، اما حدود دو هفته است که دیگه داری منو کچل میکنی با غلت زدنت . آخه وقتی غلت میزنی دیگه نمی تونی برگردی و شروع میکنی به سر و صدا تا بیام برت گردونم .تا برت میگردونم و میرم دنبال کارم دوباره غلت میزنی و .... میتونی به مدت چند دقیقه بشینی ، البته باید هواتو داشته باشم .حدود 20 روز هست که حریره میخوری . 4-5 روزی هم میشه که بهت ماهیچه می دم و قطره آهنت رو هم باهاش شروع کردم . تو هم غذا خوردن رو دوست داری و خدا رو شکر تا حالا اذی...
16 مرداد 1391

عسل مامان

سلام خانوم طلای مامان هر روز داری شیرین تر میشی گل من . چند وقتی میشه که دستت رو به حالت رقص تکون میدی ، من میخوام غش کنم از ذوق . حدود ٥ روز پیش یعنی وقتی ٦ ماه و یک هفته داشتی متوجه شدم که میتونی برای مدت کمی بشینی و فقط از سمت چپ بدنت می افتی . از غلت زدن هم که داری ما رو بیچاره میکنی .دائم داری غلت میزنی و شروع میکنی به آه و ناله که دستتو آزاد کنیم  البته از تنبلیته ، چون وقتی ببینی پیشت نیستیم خودت سعی میکنی و دستتو آزاد میکنی .یا شروع میکنی به داد و بیداد که بیایم برت گردونیم ، اخه هنوز بلد نیستی برگردی.بالاخره که شدی شیرینی زندگیمون . به اندازه دنیا دوست دارم . راستی مهم تر از همه که یادم رفت بهت بگم اینکه دو هفته...
13 مرداد 1391

نیم سالگیت مبارک

سلام عزیز دلم عشقم بالاخره شش ماهگیت هم تموم شد و وارد هفت ماهگی شدی .دیروز واکسن شش ماهگی زدی ولی خدا رو شکر اذیت نکردی .هر روز منتظر دیدن فردای تو و دیدن کارای جدیدت هستم و صد البته هر روز دلتنگ دیروز هایی که با هم گذروندیم . دلم میخواد لحظه ای که برای اولین بار اومدی تو بغلم میلیونها بار تکرار میشد ، ولی حیف . ولی به قول بابا خوشحالم که هر روز بزرگتر و قوی تر میشی و دیگه برای همه چیز محتاج ما نیستی . خیلی خیلی دوست دارم عزیزم . راستی هفته قبل هم مراسم عقد دایی حسین بود و اونجا پا به پای عاقد که خطبه میخوند تو هم اواز خوندی .
1 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم ، عشقم ، هستی مامان الان ساعت 6/41 دقیقه روز 19 خرداد 91 هستش ، تو از حمام اومدی بیرون و خوابیدی ( البته همین الان بیدار شدی ) هر موقع میبرمت حمام وقتی میای بیرون شیر میخوری و میخوابی ، یعنی از توی حمام وقتی آب میریزم روی سرت جای اینکه سر حال بشی ،خوابت میگیره، هر روز که میگذره تو داری با نمک تر و شیرین تر میشی گل من ، الهی قربونت برم > الان هم مشغول بازی و جیغ زدنی و اتاق را گذاشتی روی سرت . فدای اون دهن خوشگلت بشم من .همه رو عاشق خودت کردی با این کارات ، البته جلو دیگران زیاد شیطنت نمی کنی ولی بازم خیلی دوست دارن و عزیزی . دختر عمت اکرم هم خیلی خیلی دوست داره و هر روز واسه دیدنت میاد . همه دوست داریم عزیزم مخصوصا من و بابای...
19 تير 1391

نیمه شعبان

دوست دارم که یک شب جمعه/ صبح گردد به رسم خوش عهدی ناگهان بشنوم زسمت حجاز/ نغمه ی دلخوش انا المهدی اللهم عجل لولیک الفرج سلام عسلم ، سلام عشق من دیروز روز نیمه شعبان بود . این روز خیلی روز مهمیه مخصوصا برای ما شیعیان .چون روز تولد آقا امام زمانه .همه جا جشنه و همه توی این روز شادن .من و تو و بابایی هم با هم رفتیم بیرون. انشاءا... تو هم زیر سایه امام زمان بزرگ بشی و از یاران امام زمان باشی . خیلی دوست دارم عزیزم .   ...
16 تير 1391

گوشواره گم شده

 سلام شیرینم سلام عسلم امروز صبح که تو رو بردم حمام وقتی اومدیم بیرون و تنتو خشک کردم متوجه شدم که یه لنگه گوشوارت نیست و توی حمام از گوشت افتاده و با آب رفته توی چاه . خیلی ناراحت شدم ، نه به خاطر ارزش مادیش بلکه چون هدیه بود و یادگاری از فاطمه خانم ( دختر عموی من ) و من دوست داشتم تمام خاطرات و یادگارای بچگیتو حفظ کنم . حالا چیکار میشه کرد . فدای سرت . راستی از دیشب هم یاد گرفتی بگی "د د" الهی فدای تو بشم که روز به روز داری شیرین تر میشی . تو عشقمی ، تو هستی منی خیلی خیلی دوست داریم من و بابایی فکر کنم بابایی بیشتر از من دوست داره . نمیتونه حتی یه ثانیه ناراحتی تو رو تحمل کنه ، البته منم نمیتونم . هفته قبل مریض شده بودی ، چشمت...
6 تير 1391

گزارش عروسی باز هم با تاخیر

سلام عزیز دلم ، شیرینم ، عشقم باز هم باید مطالب را با تاخیر برات بنویسم .ولی مینویسم که بدونی وجودت برام مهمه . پنجشنبه 2 هفته قبل یعنی 11 خرداد 91 مراسم عقد پسر عمه ت امید با دختر عموت مینا بود . ولی تو از لحضه ورود به خونه عمو گریه رو شروع کردی ، اینقدر بد گریه میکردی که من میترسیدم نکنه چیزیت شده باشه ولی تا میرفتیم توی اتاق و شیر میخوردی آروم میشدی .بالاخره اینکه نذاشتی من سر عقد باشم . یه بار هم با بابایی با ماشین بردیمت بیرون که شاید آروم بشی ، توی ماشین خوابت برد و بعد هم که برگشتیم بابایی تو رو برد پیش خودش ، چون ما فکر کردیم شاید از سر و صدا میترسی چون قسمت خانوما سر و صدا بیشتره ، ولی باز به محضی که بیدار شدی شروع کردی به گریه ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

  عزیزد دلم خیلی دوست داشتم میتونستم هر روز بیام و کارای روزانه تو رو بنویسم اخه هر روز زندگی تو برای من تازگی داره . ولی حیف که وقت نمی کنم .خیلی چیزا هست که هنوز برات ننوشتم .از روزی که به دنیا اومدی تا الان . دوست داشتم همه چیزو با تمام جزئیاتش مینوشتم .البته تمام خاطرات و حرکات  تو در ذهنم میمونه . مثل اولین لحظه ای که دیدمت ، اولین بار که بهت شیر دادم ، اولین باری که بهم خندیدی ،اولین باری که قهقهه زدی ،اولین باری که اسمتو شناختی ، اولین باری که از روی ذوق جیغ زدی ، اولین باری که تلاش کردی غلت بزنی و ...تمام اینها در ذهن من حک شده ولی کاش میتونستم بنویسم، معذرت میخوام دختر نازم .   ...
18 خرداد 1391