گزارش عروسی باز هم با تاخیر
سلام عزیز دلم ، شیرینم ، عشقم
باز هم باید مطالب را با تاخیر برات بنویسم .ولی مینویسم که بدونی وجودت برام مهمه .
پنجشنبه 2 هفته قبل یعنی 11 خرداد 91 مراسم عقد پسر عمه ت امید با دختر عموت مینا بود . ولی تو از لحضه ورود به خونه عمو گریه رو شروع کردی ، اینقدر بد گریه میکردی که من میترسیدم نکنه چیزیت شده باشه ولی تا میرفتیم توی اتاق و شیر میخوردی آروم میشدی .بالاخره اینکه نذاشتی من سر عقد باشم . یه بار هم با بابایی با ماشین بردیمت بیرون که شاید آروم بشی ، توی ماشین خوابت برد و بعد هم که برگشتیم بابایی تو رو برد پیش خودش ، چون ما فکر کردیم شاید از سر و صدا میترسی چون قسمت خانوما سر و صدا بیشتره ، ولی باز به محضی که بیدار شدی شروع کردی به گریه کردن و فقط موندم که بعد از عقد بهشون تبریک بگم و خیلی زود اومدیم خونه .
یکشنبه بعدش یعنی 15 خرداد هم عقد خاله سکین بود ، اونجا هم گریه کردی ولی نه به اندازه اون شب . بیچاره بابایی گذاشته بودت تو ماشین برده بود بیرون تا به من خوش بگذره . مرسی حمید جونم .
پریشب 27 خرداد هم عروسی یکی از فامیلای مامانی بود ولی خدا رو شکر تو اصلا اذیت نکردی و خیلی دختر خوبی بودی . الهی فدات بشم .
الان هم داری گریه میکنی و نمیذاری من با حواس جمع برات بنویسم .
خیلی خیلی دوست داریم عزیزم