گوشواره گم شده
سلام شیرینم سلام عسلم
امروز صبح که تو رو بردم حمام وقتی اومدیم بیرون و تنتو خشک کردم متوجه شدم که یه لنگه گوشوارت نیست و توی حمام از گوشت افتاده و با آب رفته توی چاه . خیلی ناراحت شدم ، نه به خاطر ارزش مادیش بلکه چون هدیه بود و یادگاری از فاطمه خانم ( دختر عموی من ) و من دوست داشتم تمام خاطرات و یادگارای بچگیتو حفظ کنم . حالا چیکار میشه کرد . فدای سرت . راستی از دیشب هم یاد گرفتی بگی "د د"
الهی فدای تو بشم که روز به روز داری شیرین تر میشی . تو عشقمی ، تو هستی منی
خیلی خیلی دوست داریم من و بابایی
فکر کنم بابایی بیشتر از من دوست داره . نمیتونه حتی یه ثانیه ناراحتی تو رو تحمل کنه ، البته منم نمیتونم . هفته قبل مریض شده بودی ، چشمت عفونت کرده بود و تب داشتی من داشتم دق میکردم ، شبا برام شده بود جهنم ، چون صبح که از خواب بیدار میشدم چشمای قشنگ تو به هم چسبیده بود ، اخه چشمای توبه همراه لبخند دلنشینت قشنگ ترین تصویریه که صبح ها میبینم . خدا رو شکر که خوب شدی عزیزم . امیدوارم دیگه هیچ وقت ناراحتیتو نبینم .
خدایا هزاران بار شکر