گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

دخترم غلت زد

سلام عزیز دلم ، یکی یه دونه من ، عشق من ، نفسم بالاخره دیشب در تاریخ ١٧/٣/٩١ در سن ٤ ماه و ١٦ روزگی بعد از حدود یک هفته تلاش برای اولین بار غلت زدی و کلی مارو غافلگیر و ذوق زده کردی .الهی قربونت برم دختر نازم که اینقد زرنگی. اصلا انتظار نداشتم به این زودی این کارو انجام بدی ، ولی در کمال ناباوری غلت زدی و جالب تر اینکه به راحتی دستتو آزاد کردی. در طول ١٠ دقیقه دو بار این کارو تکرار کردی . از اونجایی که دفعه اول انتظارشو نداشتم نتونستم ازت فیلم بگیرم ولی از غلت دومت فیلم گرفتم . نگه میدارم تا انشاءا... وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر زرنگ بودی گل نازم . بابایی هم بعد از کلی تشویق بهت قول داد واسه این کارت برات جایزه بگیره . الهی فدات بشم عز...
18 خرداد 1391

دوست دارم

سلام عزیزم ، عشقم ،نفسم هر روز که میگذره تو داری بزرگ تر میشی و کارای جدید تری یاد میگیری ، خیلی با مزه شدی .از روی ذوق جیغ میزنی . اولین بار 22 اردیبهشت بود و تو هنوز چهار ماهت تمام نبود که صبح بیدار شده بودی و سر حال بودی و وقتی با سر و صدا منو بیدار کردی از خوشحالی شروع کردی به جیغ زدن .بابات عاشق جیغ زدنته .  الان هم حدود یک هفته است که داری تمرین میکنی که غلت بزنی(اگه بخوام دقیق تر بگم از 8/3/91) . تا قسمت دستت میچرخی ولی دستت گیر میکنه و دوباره بر میگردی . اولین بار که دیدم کلی ذوق کردم . بابایی هم همینطور.بعضی وقتا هم خودم به شکم میخوابونمت خیلی به خودت فشار میاری و میخوای سینه خیز بری ولی هنوز نمیتونی .تازه...
18 خرداد 1391

اولین تجربه روز مادر

گلناز عزیزم ، شیرینی زندگیم سلام امسال اولین سالیه که من مادر بودن را با وجود تو تجربه میکنم . مادر بودن را با تمام رنج ها و شادیهاش و صد البته که شادی وجود تو تمام رنجها رو کمرنگ میکنه .مادر بودن با تمام استرس ها و سختی هاش خیلی حس شیرینیه . خوشحالم که تو هم دختری و میتونی روزی این حس رو تجربه کنی .خیلی دوست دارم . صبح وقتی بیدار میشی شروع میکنی به سر و صدا کردن و منتظری که منم بیدار شم و همین که من چشمامو باز میکنم تو از خوشحالی میخندی و وقتی اولین تصویری که موقع بیدار شدن میبینم خنده شیرینته  انگار خدا تمام دنیا رو بهم میده .خنده تو برای من بهترین صبح به خیر دنیاست . بابایی امسال از طر...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر

  خداوندا زیباترین لحظه‌ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه‌هایش را به خاطر من از دست داده است . . . مادرم دوستت دارم ، روزت مبارک   مادر عزیزم تازه میفهمم چه جوری بزرگ شدم . تازه میفهمم که هر لحظه زندگی یک مادر با استرس میگذره .تازه میفههم غم از دست دادن سعید چقدر برای تو سخت بود .از تو ممنونم که منو بزرگ کردی ، به من زن بودن و مادر بودن رو یاد دادی .کمکم کردی تا از پس بچه داری بر بیام .میدونم که هرگز نمیتونم زحماتت رو جبران کنم .تمام بچگی کردنامو ببخش . خیلی دوست دارم . روزت مبارک   ...
24 ارديبهشت 1391

خیلی دوست داریم

  فرشته کوچولوی من خیلی دوست دارم . وجودت به من آرامش میده . هر وقت توی بغلمی و سرتو میذاری روی شونم ارزو میکنم کاش زمان متوقف میشد و تو تا ابد  همین جا بودی و سرت روی شونه من بود . از اینکه وقتی توی بغلمی احساس امنیت میکنی خیلی خوشحالم ، فکر اینکه بغل من مامن توئه یه حس خیلی خوبی بهم میده . امیدوارم همیشه با ما بمونی و ما رو تکیه گاه خودت بدونی . ما همگی خیلی خیلی دوست داریم ، مامان بزرگا ، پدر بزرگا ، خاله ، دایی ، عمه ها ، عمو ها، دختر عمه هات ، دختر عموهات همه خیلی دوست دارن . من و بابا که دیگه داریم میمیریم واست .تو از طرف خانواده ما اولین و فعلا تنها نوه خانواده ای واسه همینم خیلی خیلی عزیزی . ماما...
11 ارديبهشت 1391

کارای جدید

سلام عزیز دلم ،نفسم ،گل نازم امروز سه ماه و ده روزته ،خدا رو شکر خوب و سلامتی و هر روز که میگذره داری شیرین تر میشی ( برای من که از اولش هم شیرین ترین شیرینی دنیا بودی )  الان که من دارم برات مینویسم تو توی بغلمی و داری شیر میخوری خیلی دلم میخواست میتونستم هر روز بیام برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شه ؟  خیلی کارای جدید یاد گرفتی ،دو هفته پیش بود که فهمیدم صداهای مختلفو تشخیص میدی ، من . بابایی و دایی و خاله و مامان بزرگ دورت نشسته بودیم و باهات حرف میزدیم که دیدم با شنیدن صدای هر کی بهش نیگا میکنی ، همون روز کلی هم با صدای بلند به جغجغه ت خندیدی ، اخه تو یه جغجغه داری که خیلی دوسش داری ، هر موقع می بینیش ذوق میکنی و...
11 ارديبهشت 1391

تولد نفسم

  نام دخترم : گلناز تاریخ تولد : 1390/11/1   ساعت : 7 بعد از ظهر   وزن هنگام تولد : 2930 گرم   قد : 51 سانتی متر   دور سر : 36 سانتی متر   محل تولد : یزد- بیمارستان سیدالشهدا (ع) ...
16 فروردين 1391

خلاصه ای از زندگی دخترم

 اول بهمن :  امروز ساعت 7 شب به دنیا اومدی . البته من از صبح خیلی درد کشیدم ولی به داشتن تو می ارزید.  دوم بهمن :  امروز من و تو از بیمارستان مرخص شدیم .بابا با خاله اومدن دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگ . تا روز 26 بهمن هم خونه مامان بزرگ بودیم .  پنجم بهمن :  امروز با بابا و مامان بزرگ رفتیم برای ازمایش تیروئید و ویزیت دکتر ، تو خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی  هفتم اسفند :  امروز صبح زود وقتی بیدار شده بودی شیر بخوری بعد از اینکه گذاشتمت روی زمین ، داشتم نازت میکردم و با انگشت روی چونه ت میزدم که یهو برام خندیدی .  دهم اسفند :  امروز فهمیدم که داری گردن میگیری و همچنین ...
16 فروردين 1391