گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

جشن تولد نفس خانوم

عشق من جشن تولد یک سالگیتو گرفتیم و خیلی خوش گذشت ،همه بودن غیر از عمه سهیلا و دایی حسین که خیلی جاشون خیلی خالی بود . من از چند روز قبلش استرس داشتم ولی خدا رو شکر همه چی خیلی خوب برگزار شد،   فقط حیف که خودت زیاد متوجه نمی شدی که همه این شادی و جشن به خاطر تو برگزار شده . انشاءا... از سالهای بعد خودتم توی این شادی شریکی .الهی فدای تو بشم . انشاءا... تولد 120 سالگیتو جشن بگیری . تو برای من و بابایی زیباترین هدیه خداوندی . خیلی از بودن تو خوشحالیم . وجود تو حتی در بدترین لحظات به ما شادی میده . بازم میگم عزیزم : گل زیبای من اولین سالروز شکفتنت مبارک خدایا شکرت به خاطر این نعمت بزرگ و عزیز . تا همیش...
16 اسفند 1391

دختر شیرینم

سلام عشقم ، نفسم ، عمرم سلام دختر شیرینم خیلی از دست خودم عصبانیم ، اخه خیلی دیر به دیر میام برات بنویسم ، در حالی که اگه هر روز هم بخوام از شیرین کاری های تو بنویسم باید یک صفحه پر کنم . الان یک سال و 16 روز داری . و روز به روز داری بزرگتر میشی . واکسن یک سالگی هم زدی و خدا رو شکر تا شش ماه دیگه راحت شدی . با اینکه خیلی وقته به مبل و دیوار دست میگیری و راه میری ولی هنوز مستقل نمیتونی راه بری .اولین بار شب 27 دی ماه بود که خودت بدون کمک گرفتن از جایی بلند شدی ایستادی و یک قدم هم برداشتی ولی خوب یه کم تنبلی ! الان دیگه میتونی بدون کمک بلند شی بایستی و چند قدم هم بر میداری ولی بعدش می افتی ، انگار میترسی که راه بری . الان 5 تا دندون ...
16 اسفند 1391

دختر 13 ماهه من

سلام عزیز دردونه من ، یکی یه دونه من ، نفس من الهی من فدای تو بشم دخترخوشگلم که تو اینقدر شیرین و باهوشی . هر کاری که یک بار جلوت انجام بدیم یاد میگیری و سریع میخوای تقلید کنی . حدود 10 روزی میشه که وقتی شیر میخوای میدویی میخوابی یه جا و میگی دییییییییی . هر وقت آب میخوای میگی اب بده ، و خدا رو شکر تو حرف زدن خیلی پیشرفت کردی وتقریبا میتونی خواسته هاتو بگی و من و بابایی خیلی از این بابت خوشحالیم .تازه هر چی هم میبینی صورتتو به یه حالت خاص میگیری و  میگی چیه ؟هرکی میره طرف بخاری یا وقتی سینی چای رو میبینی به حالت هشدار میگی : جیزهههه ،قربون تو برم که تو ریزه خانوم میخوای دیگرانو بترسونی . وقتی یکی داره نماز میخونه میدویی مهرو بر م...
16 اسفند 1391

خیلی وقته ننوشتم

سلام عشق من ، هستی من ، عمر من  بازم معذرت عزیزم چون خیلی وقته که برات ننوشتم . واقعا دوست دارم که هر روز و حتی هر ساعت برات بنویسم تا همیشه بتونم این لحظات سراسر شیرین رو مرور کنم ولی حیف که نمیشه .  توی یک ماه گذشته یه اتفاق بد افتاد که البته ختم به خیر شد . 28 ابان بابایی ( بابای من ) سکته قلبی کرد و روز اول آذر قلبشو عمل کردن و خدا رو شکر به خیر گذشت . ما هم حدود یک 35 روز خونه بابایی بودیم . خیلی روزای سخت و پر استرسی بود ولی خوب گذشت . بابایی هم که عاشق تو و وجود تو بهش روحیه میداد . هر روز صبح از خواب که بیدار میشدی اول میرفتی سراغ بابایی ، براش دست تکون میدادی ، میبوسیدیش ، موش میشدی . آخه تو خیلی میفهمی و محبت همه رو د...
8 دی 1391

بابایی تولدت مبارک

سلام گل نازم ، سلام طلا خانوم من دیشب تولد بابایی بود و سه تایی یه جشن کوچولو با هم گرفتیم ، البته چون بابایی دیر از سر کار اومد تو خوابت گرفته بود و نذاشتی 2تا دونه عکس یادگاری بگیریم . ولی اشکال نداره . حمید عزیزم تولدت مبارک الهی همیشه زنده باشی و سایه ت بالا سر من و دخترمون باشه من و گلناز خیلی دوست داریم . ...
26 آبان 1391

ده ماهگی و پیشرفت های دخترم (چهار دست و پا رفتن ، سر زدن اولین مروارید گلم )

سلام گل نازم این ماه یعنی ماه دهم زندگیت فوق العاده بود . هر روز یه حرکت جدید و یه ذوق زدگی بزرگ واسه ما. اول این ماه دیگه کامل یاد گرفتی که به حالت نشسته خودتو به همه جا برسونی   ، بعد یاد گرفتی که به حالت چهار دست و پا در بیای و بعد از اون با چهار دست و پا به سمت عقب حرکت میکردی . باز یاد گرفتی از حالت خوابیده به نستن تغییر حالت بدی و بالخره دقیقا در روز نه و نیم ماهگی 4 دست و پا رفتنو شروع کردی . الهی من فدای اون دست و پاهای کوچولوت بشم عزیزم . عشقمی .نفسمی ، دوست دارم . و اما امروز در 9 ماه و بیست و پنج روزگی .... امروز صبح که از خواب بیدار شدی و طبق معمول داشتی سرو صدا میکردی دیدم دوتا دندون شیشه ای روی لثه پ...
26 آبان 1391

نه ماهگی

سلام عشق من ، شیرین من ، زندگی من  همراه با شروع پاییز تو هم وارد نهمین ماه زنگیت شدی . نه ماهی که هرروزش برای من شیرین تر از روز قبل بود . الان دیگه به طور حرفه ای میرقصی و دست میزنی . رقص پات هم که همه رو کشته . بای بای هم میکنی اما نمیتونی درست دستتو تکون بدی و به جای حرکت دادن به چپ و راست به بالا و پایین حرکت میدی . اشاره کردن رو یاد گرفتی . وقتی ازت میپرسم چراغ کو با انگشت کوچولوت به سقف اشاره میکنی ، ازت میپرسم عکس گلناز کو ؟ دوباره با اون انگشت کوچولو خوشگلت به تابلو عکست روی دیوار اشاره میکنی ،تازه صبح ها که از خواب بیدار میشی بدون اینکه ازت بپرسم همون اول عکستو بهم نشون میدی . الهی فدات بشم که خوشگل ترین دختر دنیایی . وقتی...
3 مهر 1391

اتلیه

سلام نفسم دیشب بالاخره من به خواسته م رسیدم و تو رو بردیم اتلیه ، اخه من خیلی منتظر بودم تا تو بتونی بشینی و ببرمت آتلیه . خدا رو شکر اونجا گریه نکردی و گذاشتی ازت عکس بگیرن . الهی فدات بشم خوشگل من .انشاءا... هفته آینده میرم عکساتو انتخاب کنم .
17 شهريور 1391