گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

صدای زندگی

سلام خوشگل مامان نمی دونی امروز چقدر خوشحالم اخه دیروزتو رو دیدم. دیروز باید برای ازمایش ژنتیک میرفتم . وقتی رفتم کلینیک ژنتیک بهم گفتن باید سونو گرافی داشته باشی تا سن جنین مشخص بشه . بعد از اون من و بابایی رفتیم پیش یه رادیولوژیست برا سونو گرافی . بابا هم خیلی ذوق داشت چون به قول خودش بعد از سه ماه میخواست نی نیشو ببینه (اخه خانم دکتر خودم اجازه نمیده اقایون بیان مطبش )بالاخره نوبت ما شد و رفتیم داخل . من دراز کشیدم و خانم دکتر سونو گرافی رو شروع کرد . اول از همه صدای قلبتو شنیدیم .واییییی نمیدونی چقدر هیجان انگیز بود . اخه همزمان در بدن من 2 تا قلب میتپید .یکی قلب تو و یکی قلب من که برای تو میتپه .کلی ذوق کردیم. بعدش هم خانم دک...
5 مرداد 1390

سوغات بابایی

سلام عزیز دلم خوبی عزیزم؟ من الان وارد چهارمین ماه بارداریم شدم و خیلی خوشحالم چون هر روز که میگذره لحظه دیدار من و بابایی با تو نزدیک تر میشه . خیلی خیلی منتظرتم جوجو طلای من . راستی بابایی هفته قبل رفته بود تهران و برات یه عروسک خوشگل با مزه سوغات اورده بود. بابا هم تو رو خیلی دوست دارم و مطمئنم که تو هم خیلی دوسش داری . تازه هر روز کلی نازت میکنه و من میدونم که تو می فهمی. دوست داریم. زود بیا ...
26 تير 1390

روز پدر

سلام ناناز من خوبی عزیزم؟ فردا روز پدره . من از طرف تو هم به بابایی تبریک میگم . انشاءا... سال دیگه هم روز مادر و هم روز پدر تو عیز دلم هم پیش ما هستی و بهترین هدیه برای ما هستی بابایی عزیز و مهربونم روزت مبارک     ...
25 خرداد 1390

بابای مهربون

سلام عسلم خوبی؟ من که تقریبا سه هفته است که اصلا حالم خوب نیست.اخه مشکل اینجاست که هیچ درمانی هم نداره فقط باید تحمل کرد. و من به خاطر عشق به تو تحمل میکنم.تازه اینقدم خوابالو شدم که نمیدونی .فقط دوست دارم صبح تا شب بخوابم .  هر روز بابایی چند بار از سر کارش زنگ میزنه و حالمو میپرسه .دائم ازم میپرسه چی میخوای واست بگیرم تا خوب بشی ولی من هیچی دلم نمیخواد.بابایی خیلی مهربونه ، من خیلی دوسش دارم اونم منو خیلی دوست داره. هر دومون هم تو رو خیلی دوست داریم.  امیدوارم بعد از اومدن تو هم این عشق ادامه داشته باشه تا تو در یک محیط سرشار از محبت بزرگ بشی و تو هم وقتی بزرگ شدی مهربون باشی و بتونی همه ی ادما رو دوست داشته باشی و انسان ...
24 خرداد 1390

حرف های مامان با نی نی گلش

سلام عسل مامان تو الان طبق گفته خانم دکتر در هفته ششم زندگیت به سر میبری یعنی قلبت تشکیل شده و دست و پاهای کوچولوت هم دارن به وجود میان.قربون قلبت و دست و پاهای کوچولوت بره مامان. هفته قبل حالم اصلا خوب نبود واسه همین چیزی برات ننوشتم ولی خدا رو شکر حالا بهتر شدم . ولی اشکال نداره من هر سختی رو به خاطر تو تحمل میکنم نفسم. تازه بابا هم هر شب تو رو ناز میکنه و از من میپرسه یعنی میفهمه که من نازش میکنم و من میگم اره که میفهمه.چون میدونم که متوجه میشی.هر دومون خیلی دوست داریم و منتظریم که بیای. خیلی منتظر بودم تا اخر این ماه برم دکتر و صدای قلب قشنگتو بشنوم ولی الان که به وبلاگ نی نی خاله سحر سر زدم یه کم نا امید شدم.اخه خاله سحر هم منتظر بوده ول...
11 خرداد 1390

اولین خرید

نی نی خوشگل مامان سلام .دیروز رفته بودم بیرون .داشتم از جلو مغازه ها رد میشدم که یهو به یه مغازه رسیدم که لباس نوزادی میفروخت منم یه شلوار کوچولو سفید واست خریدم.اینقد ذوق کرده بودم که نمیدونی.الهی فدات بشم مامان جان . میدونم که قابلتو نداره ولی کلی لباس خوشگل هم رفتم دیدم واست منتظرم که ببینم تو دخملی یا پسر تا برم واست خرید کنم.پس زیاد منتظرم نذار و زود بهم بگو که دخملی یا پسمل
3 خرداد 1390

اولین یادداشت برای نی نی عزیزم

نی نی عزیزم سلام امروز که دارم این مطلبو برات مینویسم سن تقریبی تو 23 روزه یعنی 23روزه که تو پا به هستی گذاشتی.این ماه در کمال ناباوری خدا وجود نازنین تو رو به من و بابا هدیه داد.خیلی خیلی خوشحالیم.همه ثانیه ها را میشمرم تا بالاخره لحظه دیدارمون برسه ولی هنوز خیلی مونده.خیلی دوست دارم عزیزم.با تمام وجود منتظرم تا اخر ماه دیگه بشه و صدای قلب پاک و قشنگ و کوچولوتو بشنوم.
28 ارديبهشت 1390