گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

نی نی دو و نیم سانتی من

سلام عزیز دلم سه شنبه رفتم دکتر.خانم دکتر گفت 9 هفته و 4 روزته . الهی فدات بشم تازه سونو هم کرد و تو رو بهم نشون داد تقریبا 2/5 سانتیمتر قد داشتی . قلبتو هم بهم نشون داد ولی نتونستم صداشو بشنوم اخه خانم دکتر یه دستگاه سونوگرافی تو اتاقش داره و یکی توی یه اتاق دیگه منو با دستگاه اتاقش سونو کرد که نمیشد باهاش صدا رو شنید فقط تونستم قلبتو ببینم .منم دیگه اصرار نکردم که با اون یکی دستگاه سونو کنه اخه هم خودم خیلی معطل شده بودم و هم خانومای دیگه که اومده بودن پیش خانم دکتر گناه داشتن که اینقد معطلشون کنم ولی انشاءا... این دفعه که رفتم حتما صدای قلبتو میشنوم . تازهههه نمیدونی بابایی چه ذوقی کرده بود همش ازم میپرسید چی دیدی ، اندازش چ...
3 مهر 1390

خیلی دوست دارم

سلام عزیزم سلام نفسم خوبی قربونت برم؟  چند روز پیش که رفتم دکتر و گفت که باید یه کم بیشتر مواظب باشم تازه فهمیدم که چقدر دوست دارم هرچند که قبل از اونم دوست داشتم ولی حتی خودم باور  نکرده بودم که اینقدر زیاد باشه . تو رو خدا خوب باش و صحیح و سالم بیا پیشم . اگه تو چیزیت بشه من میمیرم . حتی از فکر اینکه تو کوچیکترین مشکلی واست پیش بیاد دلم میشکنه و اشکم در میاد . منو ببخش اگه اذیتت میکنم . قول میدم بیشتر مواظبت باشم . خیلی دوست داریم
3 مهر 1390

خرید مشترک من و بابا برای دخمل نازمون

سلام خوشگلم عسلم دخملم الهی مامان فدات بشه . الان بیست و دو هفته است که من و تو با هم هستیم . هر چند که این احساس خیلی خوبه ولی من منتظرم که تو رو در آغوش بگیرم . جدیدا بابایی هم بی صبرانه منتظره و دائم میپرسه پس نی نیمون کی میاد . تازه دو شب پیش با بابایی رفته بودیم پاساژ ستاره و اونجا اولین خرید مشترکمونو واسه شما کردیم و اونم یه پاپوش کوچولو خوشگل صورتی بود . من اونو گذاشتم بالا سرم که همیشه ببینمش .بابا هم تا چشمش بهش می افته میگه پس کی اینو پای دخملمون می کنیم . ما خیلی منتظرتیم عزیزم . میخوام این روزا زود بگذره و تو صحیح و سالم بیای پیشمون . یه خبر دیگه دیشب عروسی آرزو دختر عمه تو بود . خوش گذشت فقط جای تو خالی...
21 شهريور 1390

نیمه راه

سلام دخمل گلم سلام نفس جونم عزیز دلم ما الان تو هفته بیستم هستیم یعنی تا اخر این هفته نصف راهو رفتیم و من هنوز باید به همین اندازه که انتظار کشیدم بازم انتظار بکشم تا تو نفس بیای تو بغلم . خیلی خوشحالم که هر روز لحظه دیدارمون نزدیک تر میشه . نفسم دیگه روز به روز دارم بزرگ شدنت رو می بینم و احساس میکنم. تکوناتم حس میکنم ولی هنوز منتظر یه تکون اساسی هستم خوشگل من ، تکونی که باباییرو هم ذوق زده کنه . الهی فدات بشم زود زود بیا پیشم من و بابا خیلی دوست داریم و بی قراریم واسه اومدن تو ...
6 شهريور 1390

تعیین جنسیت

سلام کوچولوی خوشگل من جگر من عسل من امروز نوبت دکترم بود و من با شوق و ذوق دیدن تو رفتم دکتر . اونجا منشی خانم دکتر گفت سونو گرافی را بذاربرای ماه بعد ولی از اونجایی که من کنجکاو بودم که بدونم جنسیت تو چیه وبابایی هم کلی سفارش کرده بود که سونو بشم و جنسیت تو نفس معلوم بشه اصرار کردم که سونوگرافی بشم و در این سونوگرافی معلوم شد که تو : دخمل گل مامان و بابایی   کلی ذوق کردم اخه تو می یای و میشی همدم مامان . وقتی میبینمت نمی دونی چقد ذوق میکنم . تا چند ساعت بعدش نا خود اگاه می خندم . هر چی میخوام خودمو کنترل کنم نمی شه .میگم نکنه هر کی منو میبینه فکر کنه دیوونه شدم ولی مهم نیست اخه اونا نمی دونن ...
17 مرداد 1390

صدای زندگی

سلام خوشگل مامان نمی دونی امروز چقدر خوشحالم اخه دیروزتو رو دیدم. دیروز باید برای ازمایش ژنتیک میرفتم . وقتی رفتم کلینیک ژنتیک بهم گفتن باید سونو گرافی داشته باشی تا سن جنین مشخص بشه . بعد از اون من و بابایی رفتیم پیش یه رادیولوژیست برا سونو گرافی . بابا هم خیلی ذوق داشت چون به قول خودش بعد از سه ماه میخواست نی نیشو ببینه (اخه خانم دکتر خودم اجازه نمیده اقایون بیان مطبش )بالاخره نوبت ما شد و رفتیم داخل . من دراز کشیدم و خانم دکتر سونو گرافی رو شروع کرد . اول از همه صدای قلبتو شنیدیم .واییییی نمیدونی چقدر هیجان انگیز بود . اخه همزمان در بدن من 2 تا قلب میتپید .یکی قلب تو و یکی قلب من که برای تو میتپه .کلی ذوق کردیم. بعدش هم خانم دک...
5 مرداد 1390

سوغات بابایی

سلام عزیز دلم خوبی عزیزم؟ من الان وارد چهارمین ماه بارداریم شدم و خیلی خوشحالم چون هر روز که میگذره لحظه دیدار من و بابایی با تو نزدیک تر میشه . خیلی خیلی منتظرتم جوجو طلای من . راستی بابایی هفته قبل رفته بود تهران و برات یه عروسک خوشگل با مزه سوغات اورده بود. بابا هم تو رو خیلی دوست دارم و مطمئنم که تو هم خیلی دوسش داری . تازه هر روز کلی نازت میکنه و من میدونم که تو می فهمی. دوست داریم. زود بیا ...
26 تير 1390

روز پدر

سلام ناناز من خوبی عزیزم؟ فردا روز پدره . من از طرف تو هم به بابایی تبریک میگم . انشاءا... سال دیگه هم روز مادر و هم روز پدر تو عیز دلم هم پیش ما هستی و بهترین هدیه برای ما هستی بابایی عزیز و مهربونم روزت مبارک     ...
25 خرداد 1390

بابای مهربون

سلام عسلم خوبی؟ من که تقریبا سه هفته است که اصلا حالم خوب نیست.اخه مشکل اینجاست که هیچ درمانی هم نداره فقط باید تحمل کرد. و من به خاطر عشق به تو تحمل میکنم.تازه اینقدم خوابالو شدم که نمیدونی .فقط دوست دارم صبح تا شب بخوابم .  هر روز بابایی چند بار از سر کارش زنگ میزنه و حالمو میپرسه .دائم ازم میپرسه چی میخوای واست بگیرم تا خوب بشی ولی من هیچی دلم نمیخواد.بابایی خیلی مهربونه ، من خیلی دوسش دارم اونم منو خیلی دوست داره. هر دومون هم تو رو خیلی دوست داریم.  امیدوارم بعد از اومدن تو هم این عشق ادامه داشته باشه تا تو در یک محیط سرشار از محبت بزرگ بشی و تو هم وقتی بزرگ شدی مهربون باشی و بتونی همه ی ادما رو دوست داشته باشی و انسان ...
24 خرداد 1390