گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

نه ماهگی

سلام عشق من ، شیرین من ، زندگی من  همراه با شروع پاییز تو هم وارد نهمین ماه زنگیت شدی . نه ماهی که هرروزش برای من شیرین تر از روز قبل بود . الان دیگه به طور حرفه ای میرقصی و دست میزنی . رقص پات هم که همه رو کشته . بای بای هم میکنی اما نمیتونی درست دستتو تکون بدی و به جای حرکت دادن به چپ و راست به بالا و پایین حرکت میدی . اشاره کردن رو یاد گرفتی . وقتی ازت میپرسم چراغ کو با انگشت کوچولوت به سقف اشاره میکنی ، ازت میپرسم عکس گلناز کو ؟ دوباره با اون انگشت کوچولو خوشگلت به تابلو عکست روی دیوار اشاره میکنی ،تازه صبح ها که از خواب بیدار میشی بدون اینکه ازت بپرسم همون اول عکستو بهم نشون میدی . الهی فدات بشم که خوشگل ترین دختر دنیایی . وقتی...
3 مهر 1391

اتلیه

سلام نفسم دیشب بالاخره من به خواسته م رسیدم و تو رو بردیم اتلیه ، اخه من خیلی منتظر بودم تا تو بتونی بشینی و ببرمت آتلیه . خدا رو شکر اونجا گریه نکردی و گذاشتی ازت عکس بگیرن . الهی فدات بشم خوشگل من .انشاءا... هفته آینده میرم عکساتو انتخاب کنم .
17 شهريور 1391

یک ماه گذشته

سلام عسل من ، ماه من الان حدود یک ماهه که برات ننوشتم ، حالا میخوام به طور خلاصه اتفاقاتی که در این یک ماه افتاد برات بنویسم : مهم تر از همه اینکه دیگه به طور کامل بدون کمک میشینی ، البته یه وقتایی بس که خودتو میکشی تا بتونی چیزایی که اطرافته رو برداری می افتی .خیلی سعی میکنی سینه خیز بری ولی نمیتونی .دیگه اینکه بهتر یاد گرفتی که دست بزنی و وقتی برات میخونم دست دست تو با سرعت شروع میکنی به دست زدن .، بعضی وقتا حرص میکنی ، در این مواقع دستاتو مشت میکنی و فشار میدی و جیغ میزنی .الهی فدای اون دستای کوچولوت بشم من . در گوشواره گم کردن هم که ماشاا... استادی . دومین گوشواره رو هم گم کردی . البته فدای سرت عزیزم ٢٥ مرداد تولد من ( مامان گ...
17 شهريور 1391

بای بای کردن و دست زدن

سلام یکی یه دونه من امروز صبح که بابایی داشت میرفت سر کار باهات باهات بای بای کرد و تو هم دست چپتو بالا آوردی و باهاش بای بای کردی .الهی قربون اون دستای کوچولوت برم که هنوز نمیتونی درست کنترلشون کنی.ولی برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . از دو روز پیش هم یاد گرفتی وقتی برات میخونم دست دست ، دستاتو میاری به هم میزنی ولی نمیتونی ادامه بدی (به علت همون عدم کنترل)الهی فدات بشم شیرین من . برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . تازه یه کار دیگه هم میکنی : با پاهات هم میرقصی . الهی دورت بگردم دست کوچولو پاکوچولو من راستی امروز به سوپت جعفری اضافه کردم ، حالا سوپت تشکیل شده از گوشت ، برنج ، هویج ، جعفری و کره الان هم بابایی...
22 مرداد 1391

بدون عنوان

 سلام عزیزم ، سلام گل ناز من  خیلی وقته که میخوام بیام برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شه .اخه هر روز زندگی تو تازگی خاصی داره . با اینکه خیلی زود غلت زدنو یاد گرفتی ولی تا حالا زیاد حوصله غلت زدن نداشتی ، اما حدود دو هفته است که دیگه داری منو کچل میکنی با غلت زدنت . آخه وقتی غلت میزنی دیگه نمی تونی برگردی و شروع میکنی به سر و صدا تا بیام برت گردونم .تا برت میگردونم و میرم دنبال کارم دوباره غلت میزنی و .... میتونی به مدت چند دقیقه بشینی ، البته باید هواتو داشته باشم .حدود 20 روز هست که حریره میخوری . 4-5 روزی هم میشه که بهت ماهیچه می دم و قطره آهنت رو هم باهاش شروع کردم . تو هم غذا خوردن رو دوست داری و خدا رو شکر تا حالا اذی...
16 مرداد 1391

عسل مامان

سلام خانوم طلای مامان هر روز داری شیرین تر میشی گل من . چند وقتی میشه که دستت رو به حالت رقص تکون میدی ، من میخوام غش کنم از ذوق . حدود ٥ روز پیش یعنی وقتی ٦ ماه و یک هفته داشتی متوجه شدم که میتونی برای مدت کمی بشینی و فقط از سمت چپ بدنت می افتی . از غلت زدن هم که داری ما رو بیچاره میکنی .دائم داری غلت میزنی و شروع میکنی به آه و ناله که دستتو آزاد کنیم  البته از تنبلیته ، چون وقتی ببینی پیشت نیستیم خودت سعی میکنی و دستتو آزاد میکنی .یا شروع میکنی به داد و بیداد که بیایم برت گردونیم ، اخه هنوز بلد نیستی برگردی.بالاخره که شدی شیرینی زندگیمون . به اندازه دنیا دوست دارم . راستی مهم تر از همه که یادم رفت بهت بگم اینکه دو هفته...
13 مرداد 1391

نیم سالگیت مبارک

سلام عزیز دلم عشقم بالاخره شش ماهگیت هم تموم شد و وارد هفت ماهگی شدی .دیروز واکسن شش ماهگی زدی ولی خدا رو شکر اذیت نکردی .هر روز منتظر دیدن فردای تو و دیدن کارای جدیدت هستم و صد البته هر روز دلتنگ دیروز هایی که با هم گذروندیم . دلم میخواد لحظه ای که برای اولین بار اومدی تو بغلم میلیونها بار تکرار میشد ، ولی حیف . ولی به قول بابا خوشحالم که هر روز بزرگتر و قوی تر میشی و دیگه برای همه چیز محتاج ما نیستی . خیلی خیلی دوست دارم عزیزم . راستی هفته قبل هم مراسم عقد دایی حسین بود و اونجا پا به پای عاقد که خطبه میخوند تو هم اواز خوندی .
1 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم ، عشقم ، هستی مامان الان ساعت 6/41 دقیقه روز 19 خرداد 91 هستش ، تو از حمام اومدی بیرون و خوابیدی ( البته همین الان بیدار شدی ) هر موقع میبرمت حمام وقتی میای بیرون شیر میخوری و میخوابی ، یعنی از توی حمام وقتی آب میریزم روی سرت جای اینکه سر حال بشی ،خوابت میگیره، هر روز که میگذره تو داری با نمک تر و شیرین تر میشی گل من ، الهی قربونت برم > الان هم مشغول بازی و جیغ زدنی و اتاق را گذاشتی روی سرت . فدای اون دهن خوشگلت بشم من .همه رو عاشق خودت کردی با این کارات ، البته جلو دیگران زیاد شیطنت نمی کنی ولی بازم خیلی دوست دارن و عزیزی . دختر عمت اکرم هم خیلی خیلی دوست داره و هر روز واسه دیدنت میاد . همه دوست داریم عزیزم مخصوصا من و بابای...
19 تير 1391

نیمه شعبان

دوست دارم که یک شب جمعه/ صبح گردد به رسم خوش عهدی ناگهان بشنوم زسمت حجاز/ نغمه ی دلخوش انا المهدی اللهم عجل لولیک الفرج سلام عسلم ، سلام عشق من دیروز روز نیمه شعبان بود . این روز خیلی روز مهمیه مخصوصا برای ما شیعیان .چون روز تولد آقا امام زمانه .همه جا جشنه و همه توی این روز شادن .من و تو و بابایی هم با هم رفتیم بیرون. انشاءا... تو هم زیر سایه امام زمان بزرگ بشی و از یاران امام زمان باشی . خیلی دوست دارم عزیزم .   ...
16 تير 1391