گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

دوست دارم

سلام گل نازم الان ساعت 12 و 54 دقیقه چهارشنبه 16 اسفند 1391 و شما مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی .منم از فرصت استفاده کردم و اومدم برات بنویسم . چند تاکلمه جدید یاد گرفتی ، یعنی داری یاد میگیری که هر کسی یه اسم داره و اسم هر چیز یا کسی رو بگیم تو هم سریع با اون زبان بچه گانه ت میگی مثلا : عمه عمو آدو( آرزو ) ادم(اکرم) قربون اون زبون کوچولوت برم شیرین بیان هر کدوم از عروسکاتو که بر میداری هر اسمی ما براشون گفتیم تو هم میگی ، مثلا من یه عروسک دارم که اسمشو گذاشتم : "شو شو " تو هر موقع میری برش میداری میگی "تو تو " یا یه عروسک داری که از مکه برات سوغات اوردن وبابایی اسمشو گذاشته دختر عرب تو هم هر موقع میبینیش میگی " ادب" ولی ت...
16 اسفند 1391

جشن تولد نفس خانوم

عشق من جشن تولد یک سالگیتو گرفتیم و خیلی خوش گذشت ،همه بودن غیر از عمه سهیلا و دایی حسین که خیلی جاشون خیلی خالی بود . من از چند روز قبلش استرس داشتم ولی خدا رو شکر همه چی خیلی خوب برگزار شد،   فقط حیف که خودت زیاد متوجه نمی شدی که همه این شادی و جشن به خاطر تو برگزار شده . انشاءا... از سالهای بعد خودتم توی این شادی شریکی .الهی فدای تو بشم . انشاءا... تولد 120 سالگیتو جشن بگیری . تو برای من و بابایی زیباترین هدیه خداوندی . خیلی از بودن تو خوشحالیم . وجود تو حتی در بدترین لحظات به ما شادی میده . بازم میگم عزیزم : گل زیبای من اولین سالروز شکفتنت مبارک خدایا شکرت به خاطر این نعمت بزرگ و عزیز . تا همیش...
16 اسفند 1391

دختر شیرینم

سلام عشقم ، نفسم ، عمرم سلام دختر شیرینم خیلی از دست خودم عصبانیم ، اخه خیلی دیر به دیر میام برات بنویسم ، در حالی که اگه هر روز هم بخوام از شیرین کاری های تو بنویسم باید یک صفحه پر کنم . الان یک سال و 16 روز داری . و روز به روز داری بزرگتر میشی . واکسن یک سالگی هم زدی و خدا رو شکر تا شش ماه دیگه راحت شدی . با اینکه خیلی وقته به مبل و دیوار دست میگیری و راه میری ولی هنوز مستقل نمیتونی راه بری .اولین بار شب 27 دی ماه بود که خودت بدون کمک گرفتن از جایی بلند شدی ایستادی و یک قدم هم برداشتی ولی خوب یه کم تنبلی ! الان دیگه میتونی بدون کمک بلند شی بایستی و چند قدم هم بر میداری ولی بعدش می افتی ، انگار میترسی که راه بری . الان 5 تا دندون ...
16 اسفند 1391

دختر 13 ماهه من

سلام عزیز دردونه من ، یکی یه دونه من ، نفس من الهی من فدای تو بشم دخترخوشگلم که تو اینقدر شیرین و باهوشی . هر کاری که یک بار جلوت انجام بدیم یاد میگیری و سریع میخوای تقلید کنی . حدود 10 روزی میشه که وقتی شیر میخوای میدویی میخوابی یه جا و میگی دییییییییی . هر وقت آب میخوای میگی اب بده ، و خدا رو شکر تو حرف زدن خیلی پیشرفت کردی وتقریبا میتونی خواسته هاتو بگی و من و بابایی خیلی از این بابت خوشحالیم .تازه هر چی هم میبینی صورتتو به یه حالت خاص میگیری و  میگی چیه ؟هرکی میره طرف بخاری یا وقتی سینی چای رو میبینی به حالت هشدار میگی : جیزهههه ،قربون تو برم که تو ریزه خانوم میخوای دیگرانو بترسونی . وقتی یکی داره نماز میخونه میدویی مهرو بر م...
16 اسفند 1391

خیلی وقته ننوشتم

سلام عشق من ، هستی من ، عمر من  بازم معذرت عزیزم چون خیلی وقته که برات ننوشتم . واقعا دوست دارم که هر روز و حتی هر ساعت برات بنویسم تا همیشه بتونم این لحظات سراسر شیرین رو مرور کنم ولی حیف که نمیشه .  توی یک ماه گذشته یه اتفاق بد افتاد که البته ختم به خیر شد . 28 ابان بابایی ( بابای من ) سکته قلبی کرد و روز اول آذر قلبشو عمل کردن و خدا رو شکر به خیر گذشت . ما هم حدود یک 35 روز خونه بابایی بودیم . خیلی روزای سخت و پر استرسی بود ولی خوب گذشت . بابایی هم که عاشق تو و وجود تو بهش روحیه میداد . هر روز صبح از خواب که بیدار میشدی اول میرفتی سراغ بابایی ، براش دست تکون میدادی ، میبوسیدیش ، موش میشدی . آخه تو خیلی میفهمی و محبت همه رو د...
8 دی 1391

بابایی تولدت مبارک

سلام گل نازم ، سلام طلا خانوم من دیشب تولد بابایی بود و سه تایی یه جشن کوچولو با هم گرفتیم ، البته چون بابایی دیر از سر کار اومد تو خوابت گرفته بود و نذاشتی 2تا دونه عکس یادگاری بگیریم . ولی اشکال نداره . حمید عزیزم تولدت مبارک الهی همیشه زنده باشی و سایه ت بالا سر من و دخترمون باشه من و گلناز خیلی دوست داریم . ...
26 آبان 1391

ده ماهگی و پیشرفت های دخترم (چهار دست و پا رفتن ، سر زدن اولین مروارید گلم )

سلام گل نازم این ماه یعنی ماه دهم زندگیت فوق العاده بود . هر روز یه حرکت جدید و یه ذوق زدگی بزرگ واسه ما. اول این ماه دیگه کامل یاد گرفتی که به حالت نشسته خودتو به همه جا برسونی   ، بعد یاد گرفتی که به حالت چهار دست و پا در بیای و بعد از اون با چهار دست و پا به سمت عقب حرکت میکردی . باز یاد گرفتی از حالت خوابیده به نستن تغییر حالت بدی و بالخره دقیقا در روز نه و نیم ماهگی 4 دست و پا رفتنو شروع کردی . الهی من فدای اون دست و پاهای کوچولوت بشم عزیزم . عشقمی .نفسمی ، دوست دارم . و اما امروز در 9 ماه و بیست و پنج روزگی .... امروز صبح که از خواب بیدار شدی و طبق معمول داشتی سرو صدا میکردی دیدم دوتا دندون شیشه ای روی لثه پ...
26 آبان 1391