خیلی وقته ننوشتم
سلام عشق من ، هستی من ، عمر من
بازم معذرت عزیزم چون خیلی وقته که برات ننوشتم . واقعا دوست دارم که هر روز و حتی هر ساعت برات بنویسم تا همیشه بتونم این لحظات سراسر شیرین رو مرور کنم ولی حیف که نمیشه .
توی یک ماه گذشته یه اتفاق بد افتاد که البته ختم به خیر شد . 28 ابان بابایی ( بابای من ) سکته قلبی کرد و روز اول آذر قلبشو عمل کردن و خدا رو شکر به خیر گذشت . ما هم حدود یک 35 روز خونه بابایی بودیم . خیلی روزای سخت و پر استرسی بود ولی خوب گذشت . بابایی هم که عاشق تو و وجود تو بهش روحیه میداد . هر روز صبح از خواب که بیدار میشدی اول میرفتی سراغ بابایی ، براش دست تکون میدادی ، میبوسیدیش ، موش میشدی . آخه تو خیلی میفهمی و محبت همه رو درک میکنی .
از کارای جدیدت بگم : دیگه چهار دست و پا رفتنو به طور حرف ای انجام میدی ،حدود یک ماهه که با دست گرفتن به مبل یا دیوار می ایستی و همینجور که دست گرفتی راه میری . یک کار دیگه که بد هم هست اینکه دائم داری روی زمین دنبال آشغال میگردی و وقتی پیدا میکنی زل میزنی تو چشمای ما و به سرعت نور میذاری توی دهنت و بعدشم که میخوام از دهنت بیارم بیرون فرار میکنی . موش میشی ، با اون دهن کوچولوت ماهی میشی ، وقتی هم چیزی رو میخوای بهش اشاره میکنی و میگی "نو" البته نمیدونم معنیش چیه ؟ وقتی میگم قلب مامان چه جوری برات میزنه تو دستای کوچولوتو محکم باز و بسته میکنی ، صبح ها که بیدار میشی و میخوای منو بیدار کنی میای محکم صورت کوچولوتو میزنی به صورت من و منو میبوسی ، یا وقتی بابایی خوابیده و میخوای بیدارش کنی، الهی فدات بشم عسل من که اینقدر مهربونی ( البته بعضی وقتا هم که میگم منو ببوس یا یکی رو ببوس به جای بوسیدن کتک میزنی ) ، یاد گرفتی با گوشی موبایل و تلفن حرف بزنی ، اینقد بامزه گوشی رو میگیری و میری تو حس و حرف میزنی که میخوام بخورمت .من که برات اتل متل میخونم تو هم با همون حروفی که بلدی شعر میخونی ( ولی برا ما مفهوم نیست).با انگشت کوچولوت دینگ دینگ ساعتو نشون میدی ، عدد یک رو نشون میدی . با ماشین کوچولو ماشین بازی میکنی و میگی " هااااااااااا بون"، با دهن کوچولوت بشکن میزنی ، برای خودت ، یا ما یا عروسکات لالایی میخونی . الهی قربونت برم خیلی هم لوس شدی و هر کار میخوای انجام بدی کارتو با گریه پیش میبری ، عادت کردی همه بهت توجه کنن و اگه جایی که هستی یکی حواسش بهت نباشه بهش اشاره میکنی و با سر و صدا توجهشو جلب میکنی . همچنان غذای مورد علاقت سوپ و حریره است و هیچی دیگه دوست نداری بخوری . یه عروسک خرس هم داری که من اسمشو گذاشتم "برفی " هم خیلی دوسش داری و هم بهش حسودی میکنی ، بعضی وقتا بغلش میکنی و می بوسیش و لالایی براش میخونی ، بعضی وقتا هم که ما بغلش میکنیم بهش حسودی میکنی .
همه خیلی خیلی دوست دارن مخصوصا من و بابایی که عاشقتیم . تو شدی همه زندگیمون.
ببخشید که مجبورم همه شیرین کاریاتو به طور فشرده و توی یه پست بنویسم . ولی مینویسم که هیچوقت از یادمون نره .البته این نوشته ها حتی شیرینی یک لحظه با تو بودنو نشون نمیده ولی خوب ....