خلاصه ای از زندگی دخترم
اول بهمن :
امروز ساعت 7 شب به دنیا اومدی . البته من از صبح خیلی درد کشیدم ولی به داشتن تو می ارزید.
دوم بهمن :
امروز من و تو از بیمارستان مرخص شدیم .بابا با خاله اومدن دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگ . تا روز 26 بهمن هم خونه مامان بزرگ بودیم .
پنجم بهمن :
امروز با بابا و مامان بزرگ رفتیم برای ازمایش تیروئید و ویزیت دکتر ، تو خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی
هفتم اسفند :
امروز صبح زود وقتی بیدار شده بودی شیر بخوری بعد از اینکه گذاشتمت روی زمین ، داشتم نازت میکردم و با انگشت روی چونه ت میزدم که یهو برام خندیدی .
دهم اسفند :
امروز فهمیدم که داری گردن میگیری و همچنین برای اولین بار "اغون" گفتی
اول فروردین 1391 :
شروع اولین بهار زندگیت
هشتم فروردین :
امروز با مامان بزرگ رفتیم واکسن دو ماهگی تو رو زدیم .
چهاردهم فروردین :
از امروز به دستای خودت نگاه میکنی و کلی باهاشون سرگرمی