گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

بای بای کردن و دست زدن

سلام یکی یه دونه من امروز صبح که بابایی داشت میرفت سر کار باهات باهات بای بای کرد و تو هم دست چپتو بالا آوردی و باهاش بای بای کردی .الهی قربون اون دستای کوچولوت برم که هنوز نمیتونی درست کنترلشون کنی.ولی برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . از دو روز پیش هم یاد گرفتی وقتی برات میخونم دست دست ، دستاتو میاری به هم میزنی ولی نمیتونی ادامه بدی (به علت همون عدم کنترل)الهی فدات بشم شیرین من . برا رقصیدن از دست راستت استفاده میکنی . تازه یه کار دیگه هم میکنی : با پاهات هم میرقصی . الهی دورت بگردم دست کوچولو پاکوچولو من راستی امروز به سوپت جعفری اضافه کردم ، حالا سوپت تشکیل شده از گوشت ، برنج ، هویج ، جعفری و کره الان هم بابایی...
22 مرداد 1391

بدون عنوان

 سلام عزیزم ، سلام گل ناز من  خیلی وقته که میخوام بیام برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شه .اخه هر روز زندگی تو تازگی خاصی داره . با اینکه خیلی زود غلت زدنو یاد گرفتی ولی تا حالا زیاد حوصله غلت زدن نداشتی ، اما حدود دو هفته است که دیگه داری منو کچل میکنی با غلت زدنت . آخه وقتی غلت میزنی دیگه نمی تونی برگردی و شروع میکنی به سر و صدا تا بیام برت گردونم .تا برت میگردونم و میرم دنبال کارم دوباره غلت میزنی و .... میتونی به مدت چند دقیقه بشینی ، البته باید هواتو داشته باشم .حدود 20 روز هست که حریره میخوری . 4-5 روزی هم میشه که بهت ماهیچه می دم و قطره آهنت رو هم باهاش شروع کردم . تو هم غذا خوردن رو دوست داری و خدا رو شکر تا حالا اذی...
16 مرداد 1391

عسل مامان

سلام خانوم طلای مامان هر روز داری شیرین تر میشی گل من . چند وقتی میشه که دستت رو به حالت رقص تکون میدی ، من میخوام غش کنم از ذوق . حدود ٥ روز پیش یعنی وقتی ٦ ماه و یک هفته داشتی متوجه شدم که میتونی برای مدت کمی بشینی و فقط از سمت چپ بدنت می افتی . از غلت زدن هم که داری ما رو بیچاره میکنی .دائم داری غلت میزنی و شروع میکنی به آه و ناله که دستتو آزاد کنیم  البته از تنبلیته ، چون وقتی ببینی پیشت نیستیم خودت سعی میکنی و دستتو آزاد میکنی .یا شروع میکنی به داد و بیداد که بیایم برت گردونیم ، اخه هنوز بلد نیستی برگردی.بالاخره که شدی شیرینی زندگیمون . به اندازه دنیا دوست دارم . راستی مهم تر از همه که یادم رفت بهت بگم اینکه دو هفته...
13 مرداد 1391

نیم سالگیت مبارک

سلام عزیز دلم عشقم بالاخره شش ماهگیت هم تموم شد و وارد هفت ماهگی شدی .دیروز واکسن شش ماهگی زدی ولی خدا رو شکر اذیت نکردی .هر روز منتظر دیدن فردای تو و دیدن کارای جدیدت هستم و صد البته هر روز دلتنگ دیروز هایی که با هم گذروندیم . دلم میخواد لحظه ای که برای اولین بار اومدی تو بغلم میلیونها بار تکرار میشد ، ولی حیف . ولی به قول بابا خوشحالم که هر روز بزرگتر و قوی تر میشی و دیگه برای همه چیز محتاج ما نیستی . خیلی خیلی دوست دارم عزیزم . راستی هفته قبل هم مراسم عقد دایی حسین بود و اونجا پا به پای عاقد که خطبه میخوند تو هم اواز خوندی .
1 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزیزم ، عشقم ، هستی مامان الان ساعت 6/41 دقیقه روز 19 خرداد 91 هستش ، تو از حمام اومدی بیرون و خوابیدی ( البته همین الان بیدار شدی ) هر موقع میبرمت حمام وقتی میای بیرون شیر میخوری و میخوابی ، یعنی از توی حمام وقتی آب میریزم روی سرت جای اینکه سر حال بشی ،خوابت میگیره، هر روز که میگذره تو داری با نمک تر و شیرین تر میشی گل من ، الهی قربونت برم > الان هم مشغول بازی و جیغ زدنی و اتاق را گذاشتی روی سرت . فدای اون دهن خوشگلت بشم من .همه رو عاشق خودت کردی با این کارات ، البته جلو دیگران زیاد شیطنت نمی کنی ولی بازم خیلی دوست دارن و عزیزی . دختر عمت اکرم هم خیلی خیلی دوست داره و هر روز واسه دیدنت میاد . همه دوست داریم عزیزم مخصوصا من و بابای...
19 تير 1391

نیمه شعبان

دوست دارم که یک شب جمعه/ صبح گردد به رسم خوش عهدی ناگهان بشنوم زسمت حجاز/ نغمه ی دلخوش انا المهدی اللهم عجل لولیک الفرج سلام عسلم ، سلام عشق من دیروز روز نیمه شعبان بود . این روز خیلی روز مهمیه مخصوصا برای ما شیعیان .چون روز تولد آقا امام زمانه .همه جا جشنه و همه توی این روز شادن .من و تو و بابایی هم با هم رفتیم بیرون. انشاءا... تو هم زیر سایه امام زمان بزرگ بشی و از یاران امام زمان باشی . خیلی دوست دارم عزیزم .   ...
16 تير 1391

گوشواره گم شده

 سلام شیرینم سلام عسلم امروز صبح که تو رو بردم حمام وقتی اومدیم بیرون و تنتو خشک کردم متوجه شدم که یه لنگه گوشوارت نیست و توی حمام از گوشت افتاده و با آب رفته توی چاه . خیلی ناراحت شدم ، نه به خاطر ارزش مادیش بلکه چون هدیه بود و یادگاری از فاطمه خانم ( دختر عموی من ) و من دوست داشتم تمام خاطرات و یادگارای بچگیتو حفظ کنم . حالا چیکار میشه کرد . فدای سرت . راستی از دیشب هم یاد گرفتی بگی "د د" الهی فدای تو بشم که روز به روز داری شیرین تر میشی . تو عشقمی ، تو هستی منی خیلی خیلی دوست داریم من و بابایی فکر کنم بابایی بیشتر از من دوست داره . نمیتونه حتی یه ثانیه ناراحتی تو رو تحمل کنه ، البته منم نمیتونم . هفته قبل مریض شده بودی ، چشمت...
6 تير 1391