گلنازگلناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

برای نی نی عزیزم

کارای جدید

سلام عزیز دلم ،نفسم ،گل نازم امروز سه ماه و ده روزته ،خدا رو شکر خوب و سلامتی و هر روز که میگذره داری شیرین تر میشی ( برای من که از اولش هم شیرین ترین شیرینی دنیا بودی )  الان که من دارم برات مینویسم تو توی بغلمی و داری شیر میخوری خیلی دلم میخواست میتونستم هر روز بیام برات بنویسم ولی نمی دونم چرا نمی شه ؟  خیلی کارای جدید یاد گرفتی ،دو هفته پیش بود که فهمیدم صداهای مختلفو تشخیص میدی ، من . بابایی و دایی و خاله و مامان بزرگ دورت نشسته بودیم و باهات حرف میزدیم که دیدم با شنیدن صدای هر کی بهش نیگا میکنی ، همون روز کلی هم با صدای بلند به جغجغه ت خندیدی ، اخه تو یه جغجغه داری که خیلی دوسش داری ، هر موقع می بینیش ذوق میکنی و...
11 ارديبهشت 1391

تولد نفسم

  نام دخترم : گلناز تاریخ تولد : 1390/11/1   ساعت : 7 بعد از ظهر   وزن هنگام تولد : 2930 گرم   قد : 51 سانتی متر   دور سر : 36 سانتی متر   محل تولد : یزد- بیمارستان سیدالشهدا (ع) ...
16 فروردين 1391

خلاصه ای از زندگی دخترم

 اول بهمن :  امروز ساعت 7 شب به دنیا اومدی . البته من از صبح خیلی درد کشیدم ولی به داشتن تو می ارزید.  دوم بهمن :  امروز من و تو از بیمارستان مرخص شدیم .بابا با خاله اومدن دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگ . تا روز 26 بهمن هم خونه مامان بزرگ بودیم .  پنجم بهمن :  امروز با بابا و مامان بزرگ رفتیم برای ازمایش تیروئید و ویزیت دکتر ، تو خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی  هفتم اسفند :  امروز صبح زود وقتی بیدار شده بودی شیر بخوری بعد از اینکه گذاشتمت روی زمین ، داشتم نازت میکردم و با انگشت روی چونه ت میزدم که یهو برام خندیدی .  دهم اسفند :  امروز فهمیدم که داری گردن میگیری و همچنین ...
16 فروردين 1391

عذر خواهی

سلام عزیز دلم ،نفسم ، عشقم  امروز تو دقیقا دو ماه و نیم داری و من اصلا توی این مدت نتونستم برات چیزی بنویسم ، واسه همین ازت معذرت میخوام. علت اینکه نتونستم بنویسم رسیدگی به تو بود . تقریبا تمام وقتمو صرف تو میکنم (البته از این بابت خوشحالم) و موقعی هم که میخوابی باید به کارای خونه رسیدگی کنم (البته دست و پا شکسته ) . ولی هر کار جدیدی که کردی تاریخشو حفظ کردم تا برات بنویسم . خیلی دوست داریم گل نازم
16 فروردين 1391

20 روز تا لحظه دیدار

سلام نفس من دخمل من عسل من خوبی مامان جونی؟ ریزه من پس چرا تو بزرگ نمی شی؟ اخه هر دفعه رفتم سونوگرافی گفتن لاغری . البته برام مهم نیست ، مهم فقط برای من و بابایی اینه که تو سالم باشی . دیگه چیزی به اومدنت نمونده . طبق گفته دکتر انشاءا... ٢٠ روز دیگه توی بغلمی عزیز دلم . ببخشید که یه مدت برات ننوشتم . اخه خیلی بی حوصله شده بودم . راستی جمعه هفته پیش هم جشن سیسمونی بود و همه دعوت بودن خونه ما . و کلی همه ذوق کردن از دیدن وسایل کوچولوی تو . اینجا همه منتظر اومدنت هستن و هر روز از من می پرسن پس کی میاد ؟ امیدوارم همیشه عمرت همینقدر عزیز باشی . البته برای ما همیشه عزیزی. خیلی دوست داریم  خانم کوچولو زود بیا   ...
5 دی 1390