نفس من خیلی شیرینه

سلام عزیز دلم ، عشقم ، نفسم ، گل زیبای من

الهی فدات بشه مامان که تو اینقدر شیرینی . هر چقدر از شیرینی های تو بگم کمه ، هر لحظه یه شیرین کاری جدید میکنی ، یه حرف جدید میزنی که آدمو ذوق زده میکنی . حالا دیگه مثل بلبل حرف میزنی ، شعرا رو کامل میخونی . شمار شعرایی که بلدی از دستم در رفته ، هر کتابی برات میخرم همین که دو بار شعراشو برات میخونم تو حفظ میشی . شعرای کتاب تاتی کوچولو ، من بلدم حموم کنم ، باباجون گل من ، من بلدم زنگ بزنم و بقیه شعرایی که من برات میخونم . اینقد بامزه و شیرینی که خودتو تو دل همه جاکردی . همه عاشقتن . وقتی میریم خونه مامان جون یا عمه شروع میکنی به شعر خوندن و هر بیت شعری که میخونی میگی دست و هورااااااااااااااااا که همه برات دست بزنن . تازگی هم یاد گرفتی همش میگی نمیدونم چیه ؟ هر چی رو میبینی میگی نمیدونم چیه ؟ چند روز پیش بهت میگفتم به سیم برق دست نزن خطرناکه ، تو هم گفتی خطرناکه نمیدونم چیه ؟

خیلی خیلی باهوشی و در عین حال خیلی درک بالایی داری . نسبت به سنت خیلی از مسائلو درک میکنی . چند تا جمله انگلیسی یاد گرفتی مثل : hello, how are yo , Im fine tank you , how is the wether , it's suny , goodbye, see you later . چند تا کلمه میتونی بخونی مثل : بابا ، مامان ، دست ، صورت ، انگشت ، دهان . اینا رو با استفاده از بسته تراشه های الماس یاد گرفتی . تا 14 میشمری ، توی هر خیابونی که یک بار بریم و یه چیزی داشته باشه که نظرتو جلب کنه ، دفعه بعد همین که وارد اون خیابون بشیم تو اونجا رو میشناسی و اسم چیزی رو که برات جالب بوده میگی . مثلا از هر طرف که وارد میدان باغ ملی بشیم تو فورا میگی پاساژ ستاره . عاشق پاساژ ستاره ای . یا وارد خیابان امام میشیم میگی ساعت بزرگ ( منظورت ساعت خیابانی مسجد جامع هست )  وقتی میرسیم سر چهار راه همین که چراغ سبز میشه میگی : یعنی بریم ؟

مامانه و باباده ( مامان و بابای من ) هم 3 مهر رفتن مکه و انشاءا... تا 2 آبان بر میگردن . خیلی دلم براشون تنگ شده . من و تو هم امروز داریم میریم بهاباد تا وقتی میان اونجا باشیم . هفته پیش هم تو خیلی بد سرما خوردی و من و بابایی خیلی غصه خوردیم . نصف عمر شدیم تا تو خوب شدی .

خیلی دوست داریم عزیزم . ببخشید که زیاد برات نمینویسم .