عکس دخترم
تولد نفسم
نام دخترم : گلناز تاریخ تولد : 1390/11/1 ساعت : 7 بعد از ظهر وزن هنگام تولد : 2930 گرم قد : 51 سانتی متر دور سر : 36 سانتی متر محل تولد : یزد- بیمارستان سیدالشهدا (ع) ...
نویسنده :
مامان نی نی
11:48
خلاصه ای از زندگی دخترم
اول بهمن : امروز ساعت 7 شب به دنیا اومدی . البته من از صبح خیلی درد کشیدم ولی به داشتن تو می ارزید. دوم بهمن : امروز من و تو از بیمارستان مرخص شدیم .بابا با خاله اومدن دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگ . تا روز 26 بهمن هم خونه مامان بزرگ بودیم . پنجم بهمن : امروز با بابا و مامان بزرگ رفتیم برای ازمایش تیروئید و ویزیت دکتر ، تو خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی هفتم اسفند : امروز صبح زود وقتی بیدار شده بودی شیر بخوری بعد از اینکه گذاشتمت روی زمین ، داشتم نازت میکردم و با انگشت روی چونه ت میزدم که یهو برام خندیدی . دهم اسفند : امروز فهمیدم که داری گردن میگیری و همچنین ...
نویسنده :
مامان نی نی
11:48
عذر خواهی
سلام عزیز دلم ،نفسم ، عشقم امروز تو دقیقا دو ماه و نیم داری و من اصلا توی این مدت نتونستم برات چیزی بنویسم ، واسه همین ازت معذرت میخوام. علت اینکه نتونستم بنویسم رسیدگی به تو بود . تقریبا تمام وقتمو صرف تو میکنم (البته از این بابت خوشحالم) و موقعی هم که میخوابی باید به کارای خونه رسیدگی کنم (البته دست و پا شکسته ) . ولی هر کار جدیدی که کردی تاریخشو حفظ کردم تا برات بنویسم . خیلی دوست داریم گل نازم
نویسنده :
مامان نی نی
11:36
20 روز تا لحظه دیدار
سلام نفس من دخمل من عسل من خوبی مامان جونی؟ ریزه من پس چرا تو بزرگ نمی شی؟ اخه هر دفعه رفتم سونوگرافی گفتن لاغری . البته برام مهم نیست ، مهم فقط برای من و بابایی اینه که تو سالم باشی . دیگه چیزی به اومدنت نمونده . طبق گفته دکتر انشاءا... ٢٠ روز دیگه توی بغلمی عزیز دلم . ببخشید که یه مدت برات ننوشتم . اخه خیلی بی حوصله شده بودم . راستی جمعه هفته پیش هم جشن سیسمونی بود و همه دعوت بودن خونه ما . و کلی همه ذوق کردن از دیدن وسایل کوچولوی تو . اینجا همه منتظر اومدنت هستن و هر روز از من می پرسن پس کی میاد ؟ امیدوارم همیشه عمرت همینقدر عزیز باشی . البته برای ما همیشه عزیزی. خیلی دوست داریم خانم کوچولو زود بیا ...
نویسنده :
مامان نی نی
11:51
بدون عنوان
سلام عزیز دلم خوبی نفسم؟ اگه گفتی امروز چه روزیه؟؟؟؟؟؟امروز تولد بابایی عزیزته. من از طرف تو هم به بابایی تبریک گفتم . اونم کلی ازت تشکر کرد .خوشحالم که امسال تو هم بودی و خوشحال ترم که سال دیگه تولد من و بابا تو توی بغلمون هستی . بیا اینجا هم یه بار دیگه تبریک بگیم : بابای عزیز و مهربونم تولدت مبارک حمید جونم تولدت مبارک امیدوارم همیشه سایه ت بالا سر ما باشه دوستت داریم ...
نویسنده :
مامان نی نی
11:14
خبرای جدید
سلام عزیز دردونه من دخمل کوچولوی مامان بالاخره هفته قبل با مامان جون رفتیم و واسه شما سیسمونی خریدیم . البته هنوز سرویس خواب مونده ولی بقیه وسایل رو خریدیم . نمی دونی چقد ذوق داشت . من که دوست داشتم همه چیزای تو مغازه رو واست می خریدم ولی خوب نمیشد .دست مامان بزرگ و بابا برگ درد نکنه چیزایی که لازم داشتی واست خریدن . اینقد لباسات کوچولو و نازن که ادم میخواد بخوردشون . وای که تن تو که برن چقد خوشگل میشن . تازه من دکتر هم رفتم و گفت همه چیز خوبه و ٢٨ هفته و ٣ روز از سن شما میگذره و وزن شما هم ١٢٥٣ گرم بود که گفت خوبه . الهی فدات بشم دخمل کوچولوی من . چقدرم که پر تحرک شدی و منو ذوق زده میکنی. پنج شنبه شب هم بابایی عزیزت رفتیم ب...
نویسنده :
مامان نی نی
13:00
دخمل تنبل من
سلام تنبل خانوم مامان خوبی عزیز دلم؟ میدونی هر روز تفریح و سرگرمی من شده اینکه ساعتها بشینم و نگاه کنم تا تو تکون بخوری . الهی قربون اون تکون خوردنات برم من .البته اگرم نیگا نکنم احساس میکنم ولی دیدنش یه کیف دیگه ای داره . چند روز بود که خیلی جنب و جوش داشتی و مدام منو خوشحال میکردی ولی باز دو روزه که داری تنبلی میکنی . خواهش میکنم دیگه تنبل نباش اخه وقتی تکون نمی خوری خیلی نگرانت میشم ولی وقتی حرکت داری هم لذت میبرم و هم خیالم راحته که حالت خوب و سالمی. می دونی چی دوست داشتم ؟ دوست داشتم یه دستگاه سونوگرافی توی خونه داشتیم و من دائم تو رو میدیدم و خیالم راحت بود ، آخه من خیلی نگرانت میشم . ولی بابا میگه بهتر که ندازیم اگه دا...
نویسنده :
مامان نی نی
13:41